۱۳۹۴ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

ایران- تلویزیون العربیه- فصلی در جهنم، خاطرات زندانی سیاسی مجاهد خلق مصطفی نادری

جنایات بی حر و حصر رژیم پلید #خمینی و #خامنه ای جلاد و ظلم و جنایاتی که در حق جوانان و مردم ایران کرده اند بعضا گوشه بسیار کوچک و ناچیزی از آن افشا میشود که این افشاگری از نظرتان میگذرد:

#تلویزیون العربیه در ادامه سلسله گزارشهای خود از نقض #حقوق‌بشر و جنایات رژیم آخوندی در #ایران، بخشی را به گزارش زندانی سیاسی مجاهد خلق مصطفی نادری، که از سال 1360تاسال 1371 در #شکنجه‌گاههای رژیم بسربرده اختصاص داد.

مصطفی نادری در ۱۷سالگی دستگیر شد و در ۲۷سالگی آزاد گردید . بین سه زندان بد نام جابجا میشد و ۵ سال از مجازاتش را در سلولهای انفرادی به سر برد و حالا در کانادا زندگی میکند . 
مصطفی نادری مجاهدی که ۱۰ سال در زندانهای خمینی و خامنه ای جلاد بود
مصطفی نادری مجاهدی که ۱۰ سال در زندانهای خمینی و خامنه ای جلاد بود

مصطفی نادری: با یک کابل از یک راهرو عبور می‌کردیم و با همان کابل می‌زدند توی سرمان، که بعداً رفتیم توی بند، توی اون بند دیگه مرتب اذیت می‌کردند، می‌ریختند، کتک می‌زدند، می بردند، می گفتند، این کارها را می‌کنیم که فکر نکنید بازجوئیتان تمام شده تا عادت کنید. بعد از آن به‌دلیل این‌که از من مصاحبه خواستند، که تو بایستی بیایی پشت تلویزیون، چیزهایی که کردی بگویی اشتباه کردم، محکوم بکنی مجاهدین رو که من حاضر به این کار نشدم، بعد من رو با 65نفر دیگر که مثل من بودند یک جایی به آن می‌گفتند گاودونی، که زیر زمین بود، چند تا پله می‌خورد می‌رفت پایین، ته‌اش دوتا سوراخ داشت که یک شیر آب داشت، دستشویی و آب، دو ماه ونیم آنجا بودم، روزی دو قاشق برنج غذا می‌دادند، روزی یک وعده نهار می‌دادند، در آنجا حدود سی کیلو وزن کم کردم، وزن باقی مانده‌ام سی وپنج کیلو بود، و خیلی از گرسنگی از حال می‌رفتند، در می‌زدیم می‌گفتیم این از حال رفته می‌گفتند بگذارید پشت درب، پشت درب که می‌گذاشتیم ببرند بهداری، دکتر، پشت درب شروع می‌کردند به زدن، بعد می‌گفتند بردیم دکتر، خوب بعد از آن مارو دو مرتبه صدا کردند بعد از دو ماه ونیم، حاضری مصاحبه بکنی توی بند، گفتم حاضر نیستم من کاری نکردم، که همه ما آن 65نفر را کردند توی ماشین گوشت، که یک دریچه کوچکی بالایش هست برای هوا، ما سینه به سینه، پشت به پشت بودیم، ایستاده بودیم چونکه نمی‌توانستیم نفس بکشیم همه سرهامون رو کرده بودیم بالا که بتونیم.
شخصی بود به‌نام داوود بود فامیلش یادم نیست چون قدش کوتاه بود، وقتی رسیدیم به مقصد زندان گوهردشت پاسدارها گفتند چشم‌بند بزنیم اون افتاد زمین، به‌علت این‌که نتوانسته بود نفس بکشد، خفه شده بود، زندانیان دست و پایش را گرفته و بیرون آوردند. ........ ادامه 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر